دنیایی را تصور کنید که برای تک تک حرکات، ارتباطات، صحبتها و حتی افکار و احساساتمان محدودیت حجم اینترنتی در نظر گرفته شده باشد! این دنیایی است که در سریال جذاب آپلود» به نمایش در آمده. چند روز پیش به پیشنهاد
هشدار: احتمال اسپویل وجود دارد!
داستان از جایی آغاز میشود که نیتن (با بازی
اگر فیلم
نکتهی جالب و شاید ترسناک در این میان سیطرهی کاپیتالیسم (سرمایهداری) حتی در دنیای پس از مرگ است. بدین معنی که هر چقدر پول بدی همانقدر آش میخوری!». در واقع انسانهایی که در دنیای مجازی پس از مرگ زندگی میکنند هم از شر تبلیغات هدفمند در امان نیستیم! و البته میزان کیفیت زندگی پس از مرگ و همینطور امکاناتی که هر شخص میتواند داشته باشد، به مقدار پولی بستگی دارد که صرف این کار میکند.
اما آپلود فقط اینها نیست، در بطن داستان میتوان دو چالش را هم مشاهده کرد؛ چالش نخست تغییر سبک زندگی و روابط عاطفی افراد است و نشان دادن اهمیت رابطهای برآمده از شناخت و احساس درونی تا تنها تأکید صِرف بر ظواهر؛ و چالش دومْ ارزش ثانیه ثانیه زندگیهایمان. در چالش نخست میبینیم که حتی سبک غذا خوردنمان هم دچار دگرگونی شده و غذاهای ارگانیک و واقعی آنقدر گران بوده که کمتر کسی توان تهیهاش را دارد و در مقابلْ بیشتر مردم غذاهای پرینتشده میخورند! در دنیای مجازی پس از مرگ، افرادی هم هستند که خودشان یا بازماندگانشان توان پرداخت مالی چندانی برای خرید امکانات زندگی بهتر امواتشان» را ندارند، در نتیجه این افراد در طبقات زیرین دنیای مجازی و به مانند زندانیانی در یک سلول کوچک و تنها با یک تخت و پنجرهای که هیچ چیزی را نشان نمیدهد، زندگی میکنند. به این افراد در اصطلاح دو گیگ» گفته میشود. این افراد در هر ماه تنها به ازای دو گیگ میتوانند مصرف زندگی» داشته باشند و تمامی حرکات، احساسات و حتی تفکرشان هم شامل این دو گیگ میشود! این جاست که ارزش یکایک بیتهایی که در زندگی مصرف میکنیم، خودش را نشان میدهد.
دنیایی را تصور کنید که برای تک تک حرکات، ارتباطات، صحبتها و حتی افکار و احساساتمان محدودیت حجم اینترنتی در نظر گرفته شده باشد! در این دنیا مسلما حواسمان جمع خواهد بود که بیشتر قدر لحظاتمان را بدانیم، قدر آنانی که با ایشان در ارتباط هستیم، دوستان، خانواده، و تمامی لحظاتی که زنده هستیم و میخواهیم به معنای حقیقی خود زندگی کنیم».
لوکاسْ معلم مهدکودکی که عاشق کودکان است، به ناگاه با اتهام آزار جنسی مواجه میشود. اتهامی برآمده از یک دروغ! کلارا همان دختربچهای که این اتهام را به لوکاس نسبت داده، از وضعیت خانوادگی مناسبی برخوردار نیست. پدر و مادری درگیر در مشاجرههای هر از گاهی و برادر ابلهی که تصویر آلت مردانه را در فیلمی مستهجن به خواهرش نشان میدهد. تئو پدر کلارا از دوستان صمیمی لوکاس است و به قول خودش با یک نگاه به چشمش میفهمد که راست میگوید یا دروغ! کلارا در عالم کودکانهاش عاشق لوکاس میشود ولی زمانی که این ابراز علاقه با پاسخ متقابل مورد انتظارش همراه نمیشود، تخیل شرور کودکانه وارد عمل شده و خط بطلانی میزند بر این نظر که حرف راست را باید از کودک شنید!»
نخستین سنگ بنا در ایجاد جوامع انسانی، ارزشهای اجتماعی هستندکه با پشتیبانی وجدان عمومی، حافظ ساختار و شاکلهی هر جامعه میباشند.» (کافی انارکی، ۱۳۹۵: ۲۵) اما این ارزشها خود امور برساختهای هستند که در نبود ناظر قدرتمند بیطرف، به راحتی میتوانند به فساد کشیده شوند. پیشتر در یادداشتی از فیلم
توجه: در ادامه احتمال اسپویل فیلم (افشا شدن پایان فیلم) وجود دارد!
امیل دورکهایم میگوید: هر جامعه یک اجتماع اخلاقی است» و بنا بر نظر هربرت اسپنسر، فیلسوف و جامعهشناس انگلیسی، جوامع ابتدایی انسانی که از هویت همگون بدوی برخوردار بودند، بنا بر تکامل طبیعی به سمت ناهمگونی پیچیده سوق یافتهاند. با گذشت زمان و گذار جامعه از حالات بدوی و سنتی به شرایط مدرن، با پیدایش شتابندهی تنوع مشاغل و تقسیم کار، تفاوتهای شغلی و اجتماعی اعضای جامعه افزایش یافته و این تمایزات، ضرورت تأمین نیازهای فردی و جمعی بشر در ایجاد رفاه و امنیت اجتماعی میباشند. به عبارت دیگر در یک جامعهی مدرن، هر یک از اعضا با انجام یک رسالت حرفهای، از قبیل مشاغل آموزشی، تجاری، قضایی و غیره در سامان بخشیدن به همبستگی اجتماعی، مشارکت عملی مینمایند. در این رهگذر با کمرنگ شدن شباهتهای موجود بین افراد، با پیشرفت و توسعهی عمومی جامعه، همبستگی بین اعضا، قدم به قدم از حالت بدوی و مکانیکی دور شده و در یک اجتماع ناهمگون، به تدریج تبدیل به یک همبستگی کاملا پیچیده و سازمانیافته میگردد.» (همان: ۲۸)
در شرایط پیدایش چنین تفاوتهایی، اعضای هر جامعه میبایست برای حفظ بقا، در نوعی وابستگی متقابل، ارزشهای هنجاری را با شرایط و نیازهای زندگی مدرن، هماهنگ سازند. بر همین اساس واکنش جامعه به یک جرم، دیگر همچون جوامع بدوی مبتنی بر رویکردهای انتقامجویانه و سرکوبگر نخواهد بود؛ این در حالی است که در فیلم شکار، با جامعهای مواجهایم که گرچه در قرن بیستویکم زیست میکند ولی ماهیت رفتارش همچون قبایل بدوی و دوران پیشا دولت است؛ واکنش ایشان به یک جرم (احتمالی)، خشن و از سر انتقامجویی است؛ و نه ترمیمی.
در عین حال شکار» فیلمی به شدت حامی حقوق حیوانات است. در این فیلم گوزنهایی را میبینیم که صرفا برای تفریح و بر اساس یک سنت کهن مردسالارانه شکار میشوند. سگی را میبینیم که بیگناه، قربانی خشونت جامعه نسبت به صاحبش میشود. با این حال فیلم بیش از آنکه به دنبال ارائه و ابراز مستقیم این نقش باشد، آن را به روح یک شهر گره زده و از جامعهای که (به ظاهر) دوستان تشکیلش دادهاند، شکارچیانی بیرحم میسازد.
زمانی که این جامعه با اتهامی هولناک چون آزار و اذیت جنسی کودکان مواجه میشود، به جای آنکه دست به تحقیق بزند، همچون اعضای یک
جامعه نیاز به یک قربانی دارد و میل ندارد که این قربانی، آداب و سننش باشد، جامعه نمیخواهد نسبت به ارزشهای خودساختهاش عقبنشینی کند؛ اگر هم گامی به عقب بردارد، نه برای تجدید نظر و اصلاح خود، که برای انتقامی موذیانهتر است، درست به مانند بخش پایانی فیلم. یک سالی از آن اتفاقات تلخ گذشته و اینطور به نظر میآید که جامعه اشتباهش را پذیرفته ولی در ادامه میفهمیم که هیچ چیزی تغییر نکرده.
در جریان مراسمی نمادین و البته با ماهیتی بدوی و خشن»، به پسر لوکاس تفنگی هدیه میدهند و به قول خودشان مرد شدنش» را جشن میگیرند. مرد شدنی که مترادف شده با خشونت، با شکار. پس از جشن که مردان شکارچی به جنگل میروند، ماهیت حقیقی جامعه خودش را عریان نشان میدهد. دوستان و همشهریهایی که تا همین چند دقیقه پیش به سلامتی هم مینوشیدند و خوش و بش میکردند، اکنون تفنگ بر دوش و در سکوتی مرموز، دنبال شکار خود میگردند. در سکانس پایانی فیلم میبینیم یکی از شکارچیانی که چهرهاش واضح نیست تیری به سمت لوکاس شلیک میکند، تیر به تنهی درخت اصابت کرده و لوکاس هراسان و بهتزده بر زمین میافتد.
جامعهی خشن بدوی، نسبت به ارزشهایش مماشات ندارد. در این جامعه، خشونت همواره بازتولید شده و تفنگ از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. در این بین تنها نقش قربانیهاست که تغییر میکند، گوزنها، سگها و گاهی هم انسانها . .
.
پینوشت:
درباره این سایت